رابرت بِراوْنینْگْ، شاعر و فیلسوف انگلیسی در هفتم مه 1812 میلادی در لندن به دنیا آمد. وی که قریحه شاعری را از پدر به ارث برده بود، اولین دیوان شعرش را در 12 سالگی عرضه کرد و مورد توجه واقع شد. براونینگ در سالهای بعد منظومههای دیگری را منتشر کرد که اثر معروف او به نام انگشتری و کتاب در چهار جلد، به عنوان شاهکار ادبیات انگلیس در قرن نوزدهم، باعث شهرت و محبوبیت او گردید. اشعار براونینگ، بسیار تدریجی شناخته شد. موضوعات دشوار و مبهم که تلاش ذهنی خواننده را ایجاب میکرد و استادی در فنون کلام و محاورههای نمایشی آن، مردم را ملول میساخت، اما شاهکارهای او به سادگی و صراحت نزدیکتر است. با آنکه فلسفه، پیشه براونینگ نبود، با این حال، وی شاعری فیلسوف مآب بود. او جهان را دارای معنی و مقصودی میدانست که خوردن و آشامیدن وی نیز، در جستجوی آن بود.
براونینگ در بسیاری از اشعار خود در پی یافتن همین معنی است. زبان گفتار براونینگ، گاهی همچون متفکران مُغْلَقگوی مبهمنویس، پر از تعقید و پیچیدگی است، به همین دلیل او را سلطان مُغْلَق نویسان گفتهاند. چکیده افکار او را میتوان در عقیده به ضرورت وجود کلیسایی برتر از همه کلیساها و دینی شامل همه ادیان دانست. در این دین عام و کلیسای جهانی آن، همه خدمات در برابر خدایی که ما، چه خوب و چه بد، بازیچههای او هستیم، یکسان است و اوج و پستی و اول و آخری وجود ندارد. دین کلّی مندرج در اشعار براونینگ، یک نوع مذهب وحدت وجودی خواهد بود که خداوند را در صورت و شکلِ ستاره، سنگ، تن، جان و... خواهد دید.
وی معتقد بود "در باغِ سرشار از الوهیت زمین، که افتخار باغبانی و کِشْتْوَرزی در آن برای مدتی به ما سپرده شده است، آنچه آغاز گشته با مرگْ، متوقف نمیشود، زیرا حیات واقعی، تازه پس از مرگ چهره مینماید. زندگی، تباهی ماست و مرگ، زندگی ما. به این طریق، در نیم روز عمر، در گرمگاه تکاپوها، آن وجود نادیدنی را با شادی، درود گو". رابرت براونینگ سرانجام در 12 دسامبر 1889 میلادی به علت ابتلا به بیماری ذاتالریّه در 77 سالگی درگذشت.